-----

------

-----

------


((((((()))))))
سلام ،
یه سلام خشک و خالی ! یه سلام بی هاشیه و بی پرده ! یه سلامی که فکر میکردم میخوام با یه کلام تمومش کنم !...
ولی میبینم نمیشه سلام و از کلام جدا کرد !!!
چه جالبه وقتی میخوای خودت نباشی !!! نه ! نگو: کجاش جالبه؟ و نگو: که چه حرفا میزنیا ؟! اتفاقا درست میدونم که چی دارم میگم .
یه وقتها که میخوای طرفتو به اشتباهش واقف کنی و براش روشنگر بشی ؛ بهتره بجای اینکه بگی : تو داری از راه به بیراهه کوچ میکنی ؛ بگی :
"
تو چرا خودتو گم کردی؟!"، یهو میبینی که طرف بالا ، پائین میپره و میخواد حالیت کنه که :
"
من خودمو گم نکردم ، منو گم کردن ! منو نمی بیننم ! منو نمیفهمن !
منو درک نمیکنن !...."
دوستم بهم گفت : "خودتو میشناسی؟" ...
منم گفتم : "منو تو همه عمرم کسی نفهمید !!!"
عزیز من ! کی تورو نمیفهمه ؟! چرا باید تورو بفهمن ؟!
چون تو نتونستی ذره ای "خود"تو ببینی ، دیگران باید متهم بشن ؟!
چون تو نخواستی "خود"ت باشی ، پس ؛ دیگران درک درستی ندارن ؟
چرا به "خود"م نمیام ؟
چرا "خود"مو پیدا نمیکنم ؟
چرا وقتی یکی احساسمو لگدکوب خودخواهی هام میکنه ، نمیام پیش "خود"م قرار بگیرم ؟، جلوی "خود"م با شهامت و بدون واهمه بایستم و بگم :
- "
آی "خود"م ! کجائی ؟ چکار داری میکنی ؟ چی هستی ؟ کی هستی؟ چی میخوای ؟ کیو میخوای ؟ چرا منو نگاهم نمیفهمه ؟ چرا ؟ واسه چی ؟
کی منو اینجا آوورده ؟ ..."
وای ! اگه بدونی یکبار دیدن "خود"ت چه حالی داره !
اگه بدونی چه قدر سخته که بفهمی چی بودی و اینهمه دور از "خود"ت پا تو ناکجا آباد دنیای ییر حقیقی گذاشتنت ؛ تورو به این روز انداخته ؟!!!
اونوقته که همه وجودت میشه یه آهِ پر از حسرت دیدار "خود"ت که هِی میخواد افکارتو تو سرت ، مثل یه توپ پینگ پونگ اینور اونور بندازه و بچزوندت که :
دیدی حالا ؟! دیدی منو ندیدی و رفتی از این و اون سریمو میگرفتی و با چونه کش اومده ، به درودیوار لعن و نفرین میفرستادی و منم اینجا ، تو دنج ترین جای دل ،
انتظار دیدن و مورد توجه قرارگرفتنم؛ ذره ذره نابودم کرد !!!
حالا خودمونیم ؛ کجاهائی ؟
تو "خود"یابیت چقدر موفق بودی ؟
چندبار تونستی تو تمام عمرت "خود" واقعیتو که "خدای عاشق و مهربون" از وجود نازنین خودش درونت قرار داد ؛ ببینی و دیگه "خود"تو معطل توجه دیگران
نکردی ؟
شاید اگر میتونستی به گوهر درونت (که یه ودیعه بی نهایت ارزشمند از طرف ذات پاک خداست و همون "خود" واقعی بود که ابلیس که از مقربین درگاهش بودو به جوش و خروش انداخت تا همه عمر بشریت به مبارزه با اون بپردازه) برای یکبار پی ببری ؛
الآن اینجا ، وسط دره سوت و کور تنهائی قرار نداشتی یا هیچوقت به "خود"ت اجازه نمیدادی که این همه ارزشو در برابر کمترین بی ارزشی طاق بزنی و کاسه چه کنم چه کنم دستت نبود !
آیا ارزششو داره که بجای پی بردن به ذات مقدس درونت که حکم جانشینی خدا در روی زمین به حرمت اون ، به تو ومن داده شده ؛ بِری و عمر زیبا و ارزشمند جوونیت رو تو گورستان آرزوهای بی ارزش خواسته های دیگران چال کنی ؟!
آیا می ارزه که "خود"خواستن و به "خود" توجه کردنو که باعث میشه به راز بزرگ خلقت و علت اصلی زندگانی ، پی ببری تا از شر یه عالمه سوالات تودرتو و گمراه کننده که همه ذهنتو به صورت آگاه و ناخودآکاه پرکرده ، رها بشی و رها کنی ؛ و
در "خودخواهی های" بی حد و مرزت فقط افسوس بشه یذای روح و جسمِ بی جونت ؟!!!
نه ! نگو که : می ارزه ! که تو کت هیچ بی مخی نمیره !!!
اینو تو خودت هم خوب میدونی .
پس ؛ به نظر این حقیر ؛ یکی از علتهای (یا تنها علت) حسرت دائمی خوردن و عمر رو به بطالت گذروندن ، همین نداشتن آگاهی از درون "خود"ت هست.
هر چندهم بگی : معشوقم ، دوستم ، خانواده ام ، محیط پیرامونم ، جامعه ام ، مربیان و معلمانم و .... نسبت به من بی توجهی کردن و منو درک نکردن ؛ باز جرم اونها به
اندازه تو نیست که هیچ قدمی در راه "خودشناسی" برنداشتی و به این خواب یفلت تن دادی.
باز از وجود نازنین "خودآ"ی عاشق و مهربون میخوام ؛
منو در شرایط شناخت بهتر "خود" و "خودآ" قرار بده و کمکم کنه که بتونم ارزش اونو بهتر درک کنم ،
تا "خود"مو تنها نذارم و "جام جم"رو ازبیگانه طلب نکنم .
(
آمین)
((((((()))))))